شاهنامه، زبان نامه است
تهران-ایرنا- شاهنامه نه نامه شاه است و نه نامه خسروانی، بلکه «زباننامه» است. و فردوسی آن را نه پیشکش شاه بلکه پیشکش زبان فارسی کرده است. در سایه سار فردوسی(و دیگر پارسی گوها) هویت ایرانی شکل گرفته و مفهوم ایرانشهر بازتاب یافته است؛ همانگونه که سعدی پیام آور انسان دوستی است و مولوی در شمار خدایگان داستان و حافظ رازگوی عشق افلاطونی و خیام یک پرسشگر فلسفی، فردوسی نیز پدر پارسیگویی و افسانهسرایی است؛ خودش میگوید«که رستم یلی بود در سیستان/منم کردمش رستم باستان.»
در بزرگداشت شاهنامه، هنگامی که یک بنگاه هنری از من خواست طرحی بکشم، مجسمه فردوسی در میدان فردوسی را کشیدم که سایه فردوسی روی چمن «زبان پارسی» بود.
مطلب پیشنهادی : https://mohamadrezateimouri.com/one-hundred-years-of-solitude/
فردوسی انسانی خشن یا جنگ دوست یا جنگجوپرور و یا انقلابی هم نیست بلکه سبک رزمنامهای را بهانه میکند که واژههای پارسی را جاودانه کند؛ او حتی هوادار پادشاهی هم نیست بلکه نیاز به پول برای ادامه پروژه، او را وا میدارد رستم را رهبان تاج وتخت کند.
برخی از نویسندگان شیعی مانند مرتضی مطهری که تنها چشم دوخته به تواناییِ فردوسی در افسانهسرایی، او را حماسهسرای بزرگ ایران نام میدهد؛ اما کسانی که در شاهنامه، انقلابیگری جستهاند مانند شریعتی، سرخورده شده و گلهمند که چرا کاوه در شاهنامه گم شده است. شاید درنیافتهاند که جنگها در شاهنامه، جنگ درونی میان بد و خوب است، نه جنگ واقعی در میدان جنگ. بیگمان با جنگ واقعی نمیشود فرهنگ و زبان و نژاد یک ملت را از تباهی نجات داد؛ همه جنگهای واقعشده در تاریخ، مگر خشونتورزی برای کشورگشایی نیست.
** نیاز به افسانه نه جنگ
شاهنامه، تاریخ و رویدادهای واقعی نیست، بلکه افسانه است مانند دیگر رزمنامه های اساطیری جهان. افسانه سرایی، دروغهای شیرین برای پیبردن به حقیقت زندگیست. برای نمونه در مصر: متن مردگان مصر باستان و هیروگلیف ها؛ در سومر(عراق) کتاب گیلگمش (هزاره دوم پیش از م و نخستین کتاب انسان)؛ در چین: کتاب شان ـ های ـ جینگ؛ و در یونان: ایلیاد و اودیسه هومر.
مطلب پیشنهادی : https://mohamadrezateimouri.com/what-is-the-goal/
ایلیاد و اودیسه، داستان ربودهشدن هلن، همسر فرمانروای یونان از سوی پاریس، پسر پریام است و جنگ میان آشیل و خدایانی همچو زئوس و آفرودیت و آپولون و اهالی تروا که برایشان 10 سال نابودی تدریجی به همراه داشته است، برای هیچ و پوچ. برای به دستآوردن یک زن. همانگونه که گفته شد مردم نیاز به افسانه(حماسه) دارند تا با سرخوردهشدن از جنگ به الگوی زندگی خردمندانه برسند. در همینجا این پرسش پیش میآید که چکامههایی که سراسر جنگ است، چگونه ممکن است راه زندگی را بنمایاند؟ این نوشتار میکوشد به این پاسخ نزدیک شود.
** بهانه جنگ
فردوسی جنگ را بهانه میکند تا بذر سخن فارسی را بپراکند؛ او مانند یک روزنامهنگار بدون سوگیری، رخدادهای جنگهای درونی انسان با خود را بازتاب میدهد. گزارش یک جنگ به معنی دوستداری جنگ و جنگیدن نیست.
در شاهنامه، ایرانیان اهل رواداری در ایرانزمین، نماد نیکی هستند و فرمانروایان ناایرانی، نماد خشونت و از سرزمین بدی ذهن میآیند. به دیگر سخن، ایرانیان در هوای جنگ و کشورگشایی اسکندوار بسر نمیبرند و هربار که به بناچار به سوی جنگ میروند در مقام رهبانی از خود و دفاع از نیکی است و نه یورش به خاک دیگری. در مورد رستم و سهراب؛ با این که رستم دریافته بود سهراب فرزندش است باز او را میکشد و فردوسی نشان میدهد که این لغزش پسرکشی، چگونه لکه ابدی ننگی میشود بر کارنامه رستم.
در سراسر شاهنامه سخن از بدی جنگ و غارت است و حتی یک بیت از جنگجویی و کشورگشایی نیامده است و رزمآوری ایرانیان زمانی بروز میکند که مورد یورش ناجوانمردانه بیگانگان قرار میگیرند. برای نمونه ایرج، که به سرزمین برادران میرود و به آنها میگوید در پیِ چیرگی بر کشورهای دیگر نیست و آماده است برای دوستی و صلح، تاج و تخت را به برادران ببخشد؛ ولی برادران چه میکنند؟ او را میکشند. اسفندیار بر پایه خواست پدر باید رستم را دستبسته با خود ببرد؛ رستم برای آن که ننگی بر پیشانیاش نقش نبندد، نخست میکوشد با آگاهساختن اسفندیار او را از برادرکشی برکنار دارد اما به ناچار به جنگ تن میدهد، چون نماد ایران است.
** جنگ نه، گفتگو
فردوسی نیز همچو سعدی پیامآور گفتگو است اما چون برای زنده نگهداشتن زبان فارسی، زبان رزمی را برگزیده است، بر پایه سبک رزمنامه ها(حماسه) باید از جنگهای ناخواسته درونی انسان بگوید.
حتی زنان در شاهنامه اهل رواداری و تولرانس هستند؛ زنی مانند سیندخت میکوشد از خشونت خانمان برانداز میان سام و پادشاه کابل جلوگیری کند و پیامش این است که اگر شما در آتش خشم میسوزید نباید بیگناهان کابل را به درون آتش خود بکشید.
** بیگانگی از بیگانگان
در دورانی فردوسی شاهنامه را نوشت که ایران در چنگ غزنویان بیگانه بود؛ فردوسی با آموزه های شاهنامه میکوشد مردم را بیدار کند. او پافشاری میکند که شهریار ایران زمین باید ایرانی باشد.
فردوسی بیگانه ستیز نیست بلکه ستم ستیز است و ستمهایی که بر مردم روا داشته میشود در شاهنامه آورده است. او در همه جنگها رستم را پیروز از میان بیرون میآورد چون ناحق و آغازکننده جنگ نیست.
فاشیسم یعنی تقدس پیشوا و باور به قهرمان پرستی و تبلیغ جنگجویی؛ الگوهایی که در شاهنامه هم دیده میشود؛ اما جلالالدین کزازی دیدگاه دیگری دارد: «بیگمان، شاهنامه، نامه شاهان نیست. شاه، از آن روی که شاه است ستوده نشده است چه رسد به این که سپند (مقدس) هم باشد. نمونهاش رستم و سهراب. هنگامی که رستم بر کیکاوس، پادشاه باشکوه ایران خشم میگیرد فردوسی شاه را دیوانه میخواند/به نزدیک این شاه دیوانه رو.
و هنگامی که دورو بریها از پهلوان میخواهند از گناه کاوس درگذرد، رستم به بارگاه باز میگردد و کاوس به جای نکوهش، به احترام از جای بر میخیزد. پس شاهنامه نامه پهلوانان است با منش ایرانی و انسانی.
** زبان محوری شاهنامه
به گفته سید جواد طباطبایی «زبان فارسی از کهنترین و استوارترین زبانهاست که اینک در مقام زبان فرهنگی همه ایرانیان ایستاده است. زبان فارسی در هر سه بازهِ دگرگونی تاریخیاش، زبان ملی ایرانیان بوده است، اما این زبان هرگز به زیان زبانهای محلی دیگر به زبان ملی تبدیل نشد که اینک پان ترکیسم میخواهد بشود.»
«در ایران در همه دوران ها تنها یک زبان توانسته به زبان علمی و فرهنگی بنیادی دگردیس شود؛ دیگر زبانها که گونه ای ادب ویژه خود را پدید آوردهاند، همه وامدار زبان و فرهنگ ایران هستند و باید در حفظ آنها کوشید.»
«فارسی نو، زبانی که از چهارده سده پیش تنها زبان ملی کشور بوده است، مانند فارسی میانه و نیز دیگر زبانهای باستانی ایران، یگانه زبان علمی و پایه ایران بزرگ بوده و همچنان هست. این زبان شالوده ملیت و ویژگی همه ایرانیان نیز است. اگر زبان فارسی نبود، ایران مانند دیگر کشورها(هندوستان، پاکستان، افریقا) که زبانهای مردم آنها نتوانسته یک زبان پایه و ملی ایجاد کند، میباید به یکی از زبانهای معیار دیگر سخن میگفت.»
«از دیدگاه تاریخ زبان، ایران خلاف بسیاری از دیگر کشورها تاریخ جداگانهای دارد. زبان فارسی، زبان ملی همه مردم ایران بزرگ، پیشینهای درازدامن دارد. این زبان مهمترین سند تداوم تاریخ و تاریخ فرهنگ ایران است. ایران تنها کشور مهمی است که مردم آن با رهبانی زبان فارسی، برخلاف دیگر کشورهایی که تازی شدند، ایرانی ماندند.»
** بهارِ فردوسی
ارادت بهار (سرور شاعران) به فردوسی بیشتر از سر عشق او به زبان و ادب فارسی و میهندوستی است. بهار در بیرون از جهان شعر با فردوسی، همذاتپنداری دارد که نمایی از آن در مثنوی نقش فردوسی او پیداست. بهار در این شعر از یک رویا میگوید: یک سروش در ایران زمین در جستجوی پاکیست و سرانجام شاهنامه فردوسی را مییابد.
بهار رنج و تنهایی فردوسی را میفهمد و گاه میان سرگذشت فردوسی و خود همانندی میبیند؛ هر دو سرور شاعران زمانه خود (ملکشعرا) بودهاند، فردوسی رهبان زبان و فرهنگ ایرانیان در زمان غزنویان بود و بهار پاسدار ادب نیاکانی در زمان پهلوی اول.
از دیگر سو محمدتقی بهار یک شاهنامهپژوه هرچند ناموفق بود؛ گاهی هم در برخی شعرهایش به فردوسی اشاره میکند و شعرمایه(مضمون) اجتماعی فردوسی را تا اندازه و حد یک عشق جسمانی پایین میکشد:/آنچه به من کرد طره تو نکرده است/با جگر اشکبوس تیر تهمتن شخصیت.
** تاریخ پرده پوش
تاریخ میکوشد رویدادها را پژواک دهد اما با این همه، تاریخ پرده پوش هم هست. برای نمونه پدر ضحاک انسانی نیکو(به گفته دکتر خالقی مطلق) بوده است ولی ضحاک بدون هیچ پیشینهای در شاهنامه به یکباره نماد بدی میشود. به هررو در این که فردوسی رزمنامهسراییست که میکوشد بذر خردمندی، اندیشهورزی و آزادگی بپراکند، سخنی نیست.
اما این نباید سبب شود که انسانی مانند شاملو مانند ادوارد براون(ایرانشناس بریتانیایی) دیدگاهاش را نگوید و این که فردوسی دهقان زاده، شاید به سبب چشمداشت زر و سیمی از دربار، ضحاک مردمگرا و برابرخواه را مانند بردیای تاریخی، نماد ستمگر و خودکامگی گرفته و از کاوه پادشاهپرست، یک قهرمان ساخته است.
** نسبت فردوسی و دقیقی
پیش از شاهنامه فردوسی، رزمنامه ابومنصور معمری هم هست که فردوسی از آن گرتهبرداری دارد. اما هُنایش دقیقینامه(گشتاسپنامه) سده چهارم هـ بر فردوسی چیز دیگریست و شاهنامهشناسان بر این که سخناند که از 50 هزار بیت شاهنامه فردوسی، نزدیک به 20 هزار برای دقیقی است؛ البته فردوسی میگوید کمتر است.
دقیقی دومین کسی است که پیش از فردوسی دست به نوشتن شاهنامه در تاریخ ادبیات ایران زده است و پیش از به سرانجام رساندنش، در جوانی کشته شد. در کتاب لبابالاباب آمده که او را به سبب دقت معانی، دقیقی میخواندهاند. هنگامی که خواجه عمید اسعد میخواهد فرخی را به ابوالمظفر چغانی بشناساند میگویدای شهریار، ترا شاعری آوردهام که پس از دقیقی، کسی مانند او ندیده است.
حتی فردوسی هم که انگیزه شاعریش را وامدار گشتاسپنامه میداند، نمیتواند بزرگی دقیقی را نادیده بگیرد «جوانی بیامد گشاده زبان/ سخنگفتن خوب و طبع روان/ به نظم آرم این نامه را گفت من/ از و شادمان شد دل انجمن.»
بسیاری از منتقدان ادبی، دقیقی را بزرگترین سخنور روزگار سامانیان خواندهاند. محمد معین، دقیقی را دارای نیروی شعرگویی قوی میداند. ذبیحالله صفا، دقیقی را شاعری توانا میخواند و محمد دبیر سیاقی- پژوهشگر میگوید او از سرایندگان بلندپایه زبان فارسی است. اما فردوسی هنگامی که شعر دقیقی را با شعر خود میسنجد، میگوید «چو افتاد این نامه در دست من/به ماهی گراینده شد شست من/ نگه کردم این نظم، سست آمدم/بسی بیت ناتندرست آمدم/ من این را نوشتم که تا شهریار/ بداند سخن گفتن نابکار/ دو گوهر برین با دو گوهر فروش/ کنون شاه دارد بگفتار گوش/ سخن چون بدین گونه بایدت گفت/مگوی و مکن رنج با طبع جفت/ چو بند روان بینی و رنج تن/ به کانی که گوهر نیابی مکن/ چو طبعی نداری چو آب روان/ مبر دست زین نامه خسروان/ دهان گر بماند ز خوردن تهی/ از آن به که ناساز خوانی نهی.
به گفته فردوسی جز گُشتاسپ نامه از دقیقی چیزی بر جای نمانده که آن هم سخنهایی نابکار است. از دید او نظم دقیقی سست است و این که سخن را نباید بدینگونه گفت و طبع خویش رنجور ساخت. فردوسی بر این باور است که اگر صاحب طبع چون آب روان نیست نباید دست به نوشتن نامه شهریاران بزند. از این که سفره ناسازی را بگسترانی، بهتر که دهان از خوردن تهی بداری. این در حالیست که فردوسی در باره خود میگوید/به مدح، افسر تاجداران بُدی.
ادوارد براون هم که شعر رزمی/افسانهای را نمیپسندد و حتی شاهنامه را از کارهای تازیان در این زمینه فروتر میخواند، کار دقیقی را بزرگ میبیند’شاعران بزرگی، ادبیات این دوران را به فراز رساندهاند و با کارهای خود دربار سلطان محمود غزنوی را شکوه بخشیدهاند. در این میان فردوسی که کار بزرگ و پرارجی را که دقیقی آغاز کرده بود به پایان آورده است.»
وگِنی ادواردویچ برتلس - خاورشناس روس با آن که شعرهای دقیقی را به پای سرودههای فردوسی نمیداند اما دقیقینامه را کاری سترگ میشمارد و داوری فردوسی در حق دقیقی را نادرست میداند.
شاید یکی از سبب های نکوهش فردوسی این است که دقیقی، بنیانگذار آیین زردشت را بسیار ستوده است. گشتاسپنامه دقیقی از نگاه زیباییشناسانه شعر، به پای داستانهایی چون رودابه و زال، بیژن و منیژه، داستان فرود، افسانه رستم و سهراب و رستم و اسفندیار فردوسی نمیرسد اما سنجش این هزار بیت با کارهای دقیقی نادرست است زیرا دقیقی به سرگذشت شهریاران افسانهای میپردازد از این رو فضا را برای پروازهای تخیل خود تنگ میبیند و به هر فضایی برای تصویرسازی میرود، سقف برایش کوتاه است. این نکته را ستودگان راستین دقیقی به نیکویی دریافتهاند.
منبع : خبرگزاری ایرنا